سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون خبر مرگ اشتر بدو رسید فرمود : ] مالک مالک چه بود به خدا اگر کوه بود کوهى بود جدا از دیگر کوهها و اگر سنگ بود سنگى بود خارا که سم هیچ ستور به ستیغ آن نرسد و هیچ پرنده بر فراز آن نپرد . [ و فند کوهى است از دیگر کوهها جدا افتاده . ] [نهج البلاغه]
 
شنبه 86 خرداد 5 , ساعت 11:52 صبح

 

هجرت پیامبر، به عنوان نقطه عطفى در تاریخ اسلام و تاریخ بشر، با همه مسائل و مشکلاتى که داشت انجام گرفت. پیامبر بزودى در حومه مدینه استقرار یافت و مدتى که از استقرار خود و گروهى از یارانش گذشته بود به مکه پیغام فرستاد که على علیه السلام به مدینه حرکت کند و «فاطمه‏ها» را با خود بیاورد. فاطمه‏ها سه تن بودند: فاطمه بنت اسد مادر على علیه السلام، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب دختر عموى پیامبر، و فاطمه زهرا علیها السلام دختر رسول الله (ص) ...

على علیه السلام طبق فرمان رسول خدا همراه این قافله بانوان پرده عصمت و عفاف، از مکه حرکت کرد. مشرکین هم که از ماجرا خبر یافته بودند انتظار چنین ساعتى را مى‏کشیدند تا با حمله به این کاروان کوچک ولى عظیم الشأن کینه و عداوت خود را نشان دهند. این بود که با کمال وقاحت و بى‏شرمى، و حتى برخلاف اصول جوانمردى که در دوره جاهلى مردان عرب بدان پاى‏بند بودند، عده‏یى را با سلاح و جهازات جنگى به تعقیب آنها فرستادند. وقتى مشرکین رذیلت نهاد و پست‏نژاد به قافله بانوان شرافت و طهارت نزدیک شدند، على (ع) آن شیر غرنده میدان‏هاى نبرد کفر و ایمان و پهلوان جنگ‏هاى حق و باطل، آن که از طنین فریادش لرزه بر اندامها مى‏افتاد و برق شمشیرش چشم‏ها را خیره مى‏کرد، به طرف دشمنان مهاجم برگشت. یک تنه به مقابله با آن نابکاران رفت. شمشیر هول انگیزش را کشید و چنان به سوى آنها هجوم برد که بیش از چند لحظه تاب مقاومت نیاوردند و بزودى عقب نشینى کرده و پا به فرار گذاشتند. بدینگونه على (ع) با کمال شهامت از ناموس اسلام و مسلمین دفاع کرد و فاطمه‏هاى گرامى را به سلامت از معرکه بیرون برد و به مدینه رسانید.

چه کسى مى‏تواند آن صحنه را پیش خود مجسم سازد و احساس کند که فاطمه‏هاى گرامى در آن لحظه هولناک چه اضطراب و نگرانى سختى داشته‏اند؟ و بویژه چه کسى مى‏تواند احساس کند که فاطمه خردسال وقتى دیده است دشمنان قسم خورده پدر ارجمندش، به سلاح‏هاى آخته و در یک گروه چندین نفره به قصد جان آنها حمله کرده و راه را بر آنان بسته‏اند و آنها جز یک مرد، کسى را همراه ندارند تا از جان و ناموس‏شان دفاع کند، در چه نگرانى و اضطرابى بسر برده و چه لحظه‏هاى دشوارى را سپرى کرده است؟ ... براستى تاریخ در اینگونه موارد چه زبان قاصرى دارد. زیرا تنها مى‏تواند وقایع و حوادث را ثبت کند و هرگز قادر نیست احساس‏ها و اندیشه‏هایى را که در حال وقوع آن حوادث بر افراد گذشته است بیان کند...

بهرگونه آن قافله وارد مدینه شد. فاطمه زهرا در منزل ابى‏ایوب انصارى که موقتا قرارگاه پدر گرامى‏اش بود، چشمش به دیدار جمال جمیل پدر روشن گردید و خود را به آغوش پر مهر پدر سپرد و آرامش و سکون خود را بازیافت. ولى خاطره آن سفر پرخطر هرگز از یادش نرفت و لحظه‏هاى جانکاهى که على (ع) یک تنه در برابر عده‏یى مشرک مسلح به دفاع و مبارزه ایستاده بود همواره در نظرش مجسم بود. آرى این خاطره هم روى خاطرات سازنده دیگرش انباشته گردید تا در تکوین شخصیت والاى او نقش خاص خود را ایفاء کند. و مجموعه این حوادث و خاطرات و مصائب و رنج‏ها لازم بود تا از او انسانى کامل و مجرب تلخ و شیرین دیده و تجربه اندوخته بسازد. و به جامعه بشریت و بویژه اجتماع مسلمین هدیه زیادى کند. آرى چنان زن قهرمانى، مى‏بایست چنان حوادث و مصائبى را پشت سر مى‏گذاشت تا به آن مقام والا و شخصیت بى‏نظیر دست یابد، و مادر پیشوایان قهرمان و امامان راستین و رهبران بزرگوار بشریت گردد...

فاطمه زهرا، زندگى در مدینه را در کنف حمایت و عنایت خاص پدر بزرگوارش ادامه مى‏داد و از تربیت‏هاى ویژه چنان پدرى برخوردار مى‏شد. آنهمه اخلاص‏ها و ایثارها را مى‏دید و از آنهمه شب زنده‏دارى‏ها و تهجدها و فعالیت‏هاى خستگى ناپذیر او در راه اسلام و خدا، درس زندگى و ایمان و مقاومت مى‏آموخت و آنهمه را در زندگى خویش تمرین مى‏کرد و به کار مى‏گرفت و بدینسان خود را آماده روزهاى آینده مى‏ساخت...

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EABEB3.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ